-
شهیار قنبری
یکشنبه 8 خرداد 1390 11:56
به رسم مرغ دریایی پر از پر تماشایی به سوز ساز تنهایی در این سیلاب زیبایی برقص...برقص... به پیچ و تاب یک پیچک به شکل آخرین میخک به یاد شمعی در رگبار دو سایه در هم بر دیوار برقص برقص بغلم کن...
-
love
یکشنبه 8 خرداد 1390 11:45
-
عشق اما پیداست
یکشنبه 8 خرداد 1390 11:30
سازهای غربت ، سازهای ناکوک شعر، بادامی تلخ ، سوگوار دلپوک برگها زرد زرد ، وقتی هوا نیست بوسه سرد سرد ، صدا صدا نیست زخم هم چه بیهوش ، هیچ کس با ما نیست شب چنان تیره ، که شب پیدا نیست شب هم پیدا نیست،... شب هم پیدا نیست.... عشق اما پیداست عشق اما پیداست حر ف حر ف فر داست کار بچه هاست طاق ها بی کاشی ، راه ها مثل هم حر ف...
-
کار
یکشنبه 8 خرداد 1390 11:29
هیچ کاری خوشتر از کار تو نیست هیچ یاری مثل شهیار تو نیست کار رفتن تا قله ها بلندیها کار سقوط از اوج تو به زیر پا کار خوب قطره قطره باران شدن گم شدن در آبی ترین جای دریا هیچ کاری خوشتر از کار تو نیست هیچ یاری مثل شهیار تو نیست کار به دنیا آمدن ، کار دشوار درک دلتنگی های زن ، کار ایثار کار از بر کردن تو ، پیرهن تو...
-
bear love
شنبه 7 خرداد 1390 19:58
-
heart love
شنبه 7 خرداد 1390 19:57
-
مرغ محبت
شنبه 7 خرداد 1390 19:30
مرغ محبتم من ، کی آب و دانه خواهم با من یگانگی کن ، یار یگانه خواهم شمعی فسرده هستم ، بی عشق مرده هستم روشن گرم بخواهی سوز شبانه خواهم افسانه محبت ، هر چند کس نخواند من سر گذشت خود را ، پر زین فسانه خواهم بام و دری نبینم ، تا از قفس گریزم بال و پری ندارم ، تا آشیانه خواهم تا هر زمان به شکلی ، رنگی بخود نگیرم جان و تنی...
-
نفرین
شنبه 7 خرداد 1390 19:27
نفرین ابد بر تو ، که آن ساقی چشمت دردی کش خمخانه ی تزویر ریا بود پرورده مریم هم اگر چشم تو می دید عیسای دگر می شد و غافل ز خدا بود نفرین ابد بر تو ، که از پیکر عمرم نیمی که روان داشت جدا کردی و رفتی نفرین ابد بر تو ، که این شمع سحر را در رهگذر باد رها کردی و رفتی نفرین بستایشگرت از روز ازل باد کاینگونه ترا غره بزیبایی...
-
کوه و کاه
شنبه 7 خرداد 1390 19:25
سوختم در شوره زار عمر ، چون خودرو گیاهی ناله ای هم نیست تا سودا کنم با سوز آهی نیستم افسرده خاطر هیچ از افتاده پایی صد هزاران روی دارد چرخ با چرخ کلاهی ابر رحمت را گو ببارد ، تا بنوشد جرعه آبی ساقه خشک گیاه تشنه کام بی گناهی من کیم ؟ جویای عشقی ، از دل نامهربانی من چه هستم ، هاله محو جمال روی ماهی من چه ام ؟شمع شب...
-
هرزه پو
شنبه 7 خرداد 1390 19:24
ندارد چشم من، تاب نگاه صحنه سازیها من یکرنگ بیزارم، از این نیرنگ بازیها زرنگی، نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت رفیقان را زپا افکندن و گردن فرازیها تو چون کرکس، به مشتی استخوان دلبستگی داری بنازم همت والای باز و، بی نیازیها به میدانی که می بندد پای شهسواران را تو طفل هرزه پو، باید کنی این ترکتازیها تو ظاهرساز و من...
-
لوح مخدوش
شنبه 7 خرداد 1390 19:23
من نگویم ، که بدرد دل من گوش کنید بهتر آنست که این قصه فراموش کنید عاشقانرا بگذارید بنالند همه مصلحت نیست ، که این زمزمه خاموش کنید خون دل بود نصیبم ، بسر تربت من لاله افشان بطرب آمده می نوش کنید بعد من سوگ مگیرید ، نیرزد به خدا بهر هر زرد رخی ، خویش سیه پوش کنید غیر غم دارو ندارم بجهان چیست مگر؟ رشک کمتر بمن ، هستی...
-
توبـــه هــا را بشکنیـــد
شنبه 7 خرداد 1390 19:22
توبه ها را بشکنید ، توبه ها را بشکنید میخانه ها را وا کنید ای بـــاده خـــواران پیمانـه را احیــا کنیـد ای مــل گســاران باده ساغـر کنیـد ، توبـه ای دیگـر کنیـد خرقه از تن برکنید ، توبه ها را بشکنید توبـــه هــا را بشکنیـــد آمــــد بهــــاران یادی از آئین مستانی کنید ، مست پنهانی کنید تا سحر پیمانه گردانی کنید ، مست...
-
صاحبدرد
شنبه 7 خرداد 1390 19:18
بیان درد مکن ، جز برای صاحبدرد من اهل دردم و، دانم دوای صاحبدرد ز یادگار خوش خویشتن مگو ایدوست بمحفلی ، که شدی آشنای صاحبدرد کنون که هر کس اسیر هوای نفسانیست کسی چگونه شناسد ، بهای صاحبدرد بکوی دلشدگان رو ، چو حاجتی داری که مستجاب تر آید دوای صاحبدرد مخواه از نی دلسوخته سرود امید ز سینه ، خسته بر آید صدای صاحبدرد مقام...
-
سنگین جوهر
شنبه 7 خرداد 1390 19:17
خوش خبر می آیم ای غم از دلم پرواز کن خرمنی گل را بدامن می کشم ره باز کن روز گارا ز آتش دل بند بندم ، سوختی در نی جانم ، نوای تازه ای را ساز کن بر لبم فریادها بود ای هنر پرور زمان روح خاموش مرا، از نو سخن پرداز کن این قلم در حسب حالم ، سخت سنگین جوهر است ای سرشک خوش سکوتم ،قصه ای ابراز کن اشک من گل کرده ، ای طاووس...
-
آشوب خزان
شنبه 7 خرداد 1390 19:16
خورشید دگر نور دلاویز ندارد مه پرتو مات هوس انگیز ندارد در باد بهاری ز بس آشوب خزان است گل وحشتی از غارت پاییز ندارد آنکس که ندارد هنر عشق و محبت زو رحم مجویید که این نیز ندارد آلوده ام اما همه شب غرق مناجات با دوست سخن اینهمه پرهیز ندارد گیتی همه اویست و هم او هیچ بجز لطف از وسع نظر با من ناچیز ندارد عاشق ز سر مستی...
-
طوفان شن
شنبه 7 خرداد 1390 19:15
سحر به گریه من گلبنی جوان خندید در این چمن مگر امروزمی توان خندید گمان مکن که بپای گلی رسد آبی چنین که دامن گلچین بباغبان خندید بگوش صبح مگر عو عو سگان برسد چو گرگ گرسنه بر خفتن شبان خندید چگونه طوطی غمگین به بیند آزادی بگلشنی که قفس بان باشیان خندید در آن کویر که طوفان شن براه افتاد ستاره گم شد و اشتر بکاروان خندید...
-
جلوه باور
شنبه 7 خرداد 1390 19:14
از ندامت سوختم ، یا رب گناهم را ببخش مو سپید از غم شدم،روی سیاهم را ببخش ظلم را نشناختم ، ظالم ندنستم که کیست گوشه چشمی باز کردم ،اشتباهم را ببخش ابر رحمت را بفرما ، سایه ای آرد به پیش این سر بی سایبان بی پناهم راببخش از گلویم گر صدایی نابجا آمد برون توبه کردم، سینه پر اشک وآهم را ببخش ای زمان برزیگر کوری شدم در کار...
-
گریه سنگین
شنبه 7 خرداد 1390 19:12
قلم در دست من میلرزد از تاب سخن امشب سر اندیشه پردازی نمی آید زمن امشب مرا دیوانه باید گفت ،با این گریه سنگین بحالم شمع میخندد ،بحال سوختن امشب ردایم عشق وکفشم صبر و راهم بی سرانجامی ندانم چون بیارامم درون پیرهن امشب چنان بریان شدم ، بر آتش آشفته بختیها که هردم همچو نی دارم ، نوایی دلشکن امشب غم از من گریه از من، ناله...
-
معنی انسان
شنبه 7 خرداد 1390 19:12
بحث ایمان دگر و جوهر ایمان دگر است جامه پاکی دگر وپاکی دامان دگر است کس ندیدیم که انکار کند وجدان را حرف وجدان دگر و گوهر وجدان دگر است کس دهان را به ثناگویی شیطان نگشود نفی شیطان دگر و طاعت شیطان دگر است کس نگفته است ونگوید که دد ودیو شوید نقش انسان دگر ومعنی انسان دگر است کس نیامد که ستاید ستم وتفرقه را سخن از عدل...
-
دیوانه نور
شنبه 7 خرداد 1390 19:11
پاس خود گیر اگر حرمت من سوختنی است تازه عهدی کن اگر عهد کهن سوختنی است گل ببار آر ، گر این باغ پر پیچک و خار بنشان سروی اگر بید چمن سوختنی است این دهان بند چرا ؟ منکه زبانم همه عمر در دهانیست که با جرم سخن سوختنی است ز آشیان گو نکند یاد پرستوی غریب این زمان هرکه برد نام وطن سوختنی است عزلتی جوی که پروانه دیوانه نور تا...
-
خسته
شنبه 7 خرداد 1390 19:10
آن تویی زنده ز شبگردی و می نوشیها وین منم مرده در آغوش فراموشیها آن تویی گوش بتحسینگر عشاق جمال وین منم چشم بدروازه ی خاموشیها آن تویی ساخته از نقش دلاویز وجود وین منم سوخته در آتش مدهوشیها آن تویی چهره بر افروخته از رنگ وهوس وین منم پرده نگهدار خطا پوشیها آن تویی گرم زبانبازی بیگانه فریب وین منم دوست زکف داده زکم...
-
آب آبرو
شنبه 7 خرداد 1390 19:09
گر بخون دل میسر آب ونانی شد مرا در مقام صبر اینهم امتحانی شد مرا عمر از پنجه گذشت و پنجه غم بر گلو صبر را نازم شه صاحبقرانی شد مرا طوطی و آینه دیدی ، شاعر وعزلت ببین سایه دیوار حیرت همزبانی شد مرا هر زمان ثابت شدم در سیر این صحرای کور ریگ غلطانی درای کاروانی شد مرا تا گلی از روزن طاق قفس بویم ز باغ پله پله رنج ومحنت...
-
نقش رویا
شنبه 7 خرداد 1390 19:09
ای جهان زشتخو اینقدر زیبایی چرا با همه نادان نوازیهات دانایی چرا سنگدل تر می شوی با مردم آشفته بخت مست دل بشکسته را بشکسته مینایی چرا حال کاین دمسردی از تو نامرادان را نصیب کامرانیها چو بینی گرم وگیرایی چرا چون غمی را پروری با صد غرور آیی برقص چون نشاطی آوری با نقش رویایی چرا با توام اشک تسکین بخش خاطر شوی من گاه نور...
-
تهی
شنبه 7 خرداد 1390 19:07
من در آن کوشش که چون بندم دهان خویش را دل در این جوشش که بفزاید فغان خویش را شکوه ها هم مرهمی بر سینه ی مجروح نیست در دهان باید بسوزانم زبان خویش را رنجها با نقش نو هر لحظه بر حیرت فزود از کدامین رنگ بشناسم زمان خویش را هر چه غم رنجم دهد در سینه جایش گرمتر وای من کازرده سازم میهمان خویش را هر گلی افتد ز شاخی من بخاک...
-
سوز وساز
شنبه 7 خرداد 1390 19:07
میگریم و می خندم ، دیوانه چنین باید میسوزم ومیسازم ، پروانه چنین باید می کوبم ومی رقصم ، می نالم ومیخوانم در بزم جهان شور، مستانه چنین باید من این همه شیدایی ، دارم ز لب جامی در دست تو ای ساقی ، پیمانه چنین باید خلقم زپی افتادند ، تا مست بگیرندم در صحبت بی عقلان ، فرزانه چنین باید یکسو بردم عارف ، یکسو کشدم عامی...
-
برگ آزادی
شنبه 7 خرداد 1390 19:06
من که مشغولم بکاردل ، چه تدبیری مرا منکه بیزارم ز کارگل ، چه تزویری مرا منکه سیرابم چنین از چشمه ی جوشان عشق خلق اگر با من نمی جوشد ، چه تاثیری مرا منکه با چشم حقارت عالمی را بنگرم سنگ اگر بر سر بکوبندم ، چه تاثیری مرا خامه ی قدرت بنامم برگ آزادی نوشت ای اسیران زین گرامی تر، چه تقدیری مرا نام من در زمره ی این نامداران...
-
گمگشته
شنبه 7 خرداد 1390 19:06
بیان نامرادیهاست اینهایی که من گویم همان بهتر به هر جمعی رسم کمتر سخن گویم شب وروزم بسوز وساز بی امان طی شد گهی از ساختن نالم گهی از سوختن گویم خدا را مهلتی ای باغبان تا زین قفس گاهی برون آرم سر وحالی به مرغان چمن گویم مرا در بیستون بر خاک بسپارید تا شبها غم بی همزبانی را برای کوهکن گویم بگویم عاشقم ، بی همدمم ،...
-
گرد باد
شنبه 7 خرداد 1390 19:05
چه گویم ، چها دیده ام سالها اسیرانه نالیده ام سالها کلامی پسند دلم ای دریغ نه گفتم نه بشنیدهام سالها من آن شمع خود سوز زندانیم که دزدانه تابیده ام سالها چو ابر پریشان در کوهسار چه بیهوده باریده ام سالها در این بو ستان در خور آتش است گیاهی که من چیده ام سالها ز بی مقصدی چون یکی گردباد به هر سوی گردیده ام سالها زلبها ی...
-
عجب صبری خدا دارد !
شنبه 7 خرداد 1390 19:04
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . همان یک لحظه اول، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان جهان را با همه زیبایی و زشتی، به روی یکدگر، ویرانه میکردم عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم که در همسایه صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پیمانه میکردم . عجب صبری خدا...
-
love
شنبه 7 خرداد 1390 12:59