چه گویم ، چها دیده ام سالها
اسیرانه نالیده ام سالها
کلامی پسند دلم ای دریغ
نه گفتم نه بشنیدهام سالها
من آن شمع خود سوز زندانیم که دزدانه تابیده ام سالها
چو ابر پریشان در کوهسار چه بیهوده باریده ام سالها
در این بو ستان در خور آتش است
گیاهی که من چیده ام سالها
ز بی مقصدی چون یکی گردباد
به هر سوی گردیده ام سالها
زلبها ی من خنده هرگز مجوی
من این سفره بر چیده ام سالها