شمع شعر مهتاب شراب

آهنگ های قدیمی، عکس و اشعار عاشقانه

شمع شعر مهتاب شراب

آهنگ های قدیمی، عکس و اشعار عاشقانه

وحشی بافقی

الهی سینه ای ده آتش افروز *** در آن سینه، دلی و آن دل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست *** دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان سینه پر دود *** زبانم کن به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد *** دلی دروی درون درد و برون درد
به سوزی ده کلامم را روایی *** کز آن گرمی کند آتش گدایی
دلم را داغ عشقی بر جبین نه*** زبانم را بیان آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد *** چکد گر آب از او آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور*** چراغی زو به غایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده ام را *** فروزان کن چراغ مرده ام را
ندارد راه فکرم روشنایی *** ز لطف پرتوی دارم گدایی
اگر لطف تو نبود پرتو انداز *** کجا فکر و کجا گنجینه راز
ز گنج راز در هر کنج سینه *** نهاده خازن تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نبود به صد رنج*** پشیزی کس نیابد زان همه گنج
چو در هر کنج صد گنجینه داری *** نمی خواهم که نومیدم گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ *** مرا لطف تو می باید دگر هیچ

  

وحشی بافقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد