شمع شعر مهتاب شراب

آهنگ های قدیمی، عکس و اشعار عاشقانه

شمع شعر مهتاب شراب

آهنگ های قدیمی، عکس و اشعار عاشقانه

درخت بی زمین

من نه همیشه خوب تو,من نه بدم نه بدترین
نه از تو کم ,نه بیش از این ,نه اولین نه آخرین
نه از تبار شبنم ام ,نه از سلاله ی علف
من همگی سایه ی تو,تا شده بر روی زمین


بی خود تو بی خودی ام ,مست ترین مست زمین
میکده های بسته را ,خسته نشسته در کمین
من نه به اندازه ی تو ,من نه کم از قالب تو
من همه شعرومن غزل ,صاحب شعری به یقین
غریبه ی تازه ی تو,صبح دروغین تو شد
در این طلوع بی حیا ,زوال سایه را ببین


این چه شریک سفره ای که نان نداده دست تو
برای کوچ آخرت ,اسب تو را نکرده زین
همسفر تازه ی تو ,هرزه ی کوچه های شب
منتظر خسته تویی ,بی خبر خانه نشین
ای تو تمام من, من با تو خودی تر از توام
بی تو درخت بی زمین,حلقه ی لخت بی نگین

غزل غزل بانو

عشق یعنی غدقن
ترس مرد...ترس زن
وحشت رفتن..بی صدا شدن
یعنی اعتراف نا به حق
یعنی گفتگوی دو تن
عشق یعنی گفتگو
غزل غزل بانو..
عشق یعنی جانپناه
یعنی دو چشم...یعنی نگاه
عشق یعنی جستجو
غزل غزل بانو

جنون سر شکن
داغ شبنم بر چمن
سیل بی رحم عسل
وقت بازی جر زدن
خود بی خودی....آدمک برفی
حرف بی حرفی
عشق یعنی جانپناه
یعنی دو چشم...یعنی نگاه
یعنی دو دست به سمت ماه
در تو خزیدن....نفس کشیدن
سقوط آزاد از واب پریدن
عشق یعنی موی تو
دست خوش بوی تو
گردن پر غرور
یعنی جادوی تو

حرف

اگه سبزم ، اگه جنگل ، اگه ماهی ، اگه دریا
اگه اسمم همه جا هست ، روی لبها تو کتابا
اگه رودم ، رود گنگم ، مثل بیدها اگه پاکم
اگه نوری به صلیبم ، اگه گنجی زیر خاک
واسه تو قد یه برگم ، پیش تو راضی به مرگم
اگه پاکم مثل معبد ، اگه عاشق مثل هندو، مثل بندر، مثل قایق ، مثل پارو
اگه عکس چل سُتونم ، اگه شهری بی حصار
واسه آرش تیر آخر، واسه جاده یک سوار
واسه تو قد یه برگم ، پیش تو راضی به مرگم
اگه قیمتی ترین سنگ زمینم ، توی تابستون دستای تو برفم
اگه حرفهای قشنگ هر کتابم ، برای اسمت چندتا دونه حرفم
اگه سیلم پیش تو قد یه قطره ، اگه کوهم پیش تو قد یه سوزن
اگه تنپوش بلند هر درختم ، پیش تو اندازه دگمه ی پیرهن
واسه تو قد یه برگم ، پیش تو راضی به مرگم
اگه تلخی مثل نفرین ، اگه تندی مثل رگبار
اگه زخمی زخم کهنه ، بغض یک در رو به دیوار
اگه جام شوکرانی ، تو عزیزی مثل آب
اگه ترسی یا که وحشت ، مثل مردن توی خواب
واسه تو قد یه برگم ، پیش تو راضی به مرگم
اگه قیمتی ترین سنگ زمینم ، توی تابستون دستای تو برفم
اگه حرفهای قشنگ هر کتابم ، برای اسمت چندتا دونه حرفم
اگه سیلم پیش تو قد یه قطره ، اگه کوهم پیش تو قد یه سوزن
اگه تنپوش بلند هر درختم ، پیش تو اندازه دگمه ی پیرهن
واسه تو قد یه برگم ، پیش تو راضی به مرگم

هفته ی خاکستری

شنبه روز بدی بود


روز بی حوصلگی


وقت خوبی که می شد


غزلی تازه بگی


ظهر یکشنبه ی من


جدول نیمه تموم


همه خونه هاش سیاه


روی خونه جغد شوم


صفحه ی کهنه یادداشت های من


گفت دوشنبه روز میلاد منه


اما شعرتو می گه که چشم من


" تو نخ ابرکه بارون بزنه"*


آخ اگه بارون بزنه


آخ اکه بارون بزنه...



غروب سه شنبه خاکستری بود


همه انگار نوک کوه رفته بودن


به خودم هی زدم، از اینجا برو


اما موش خورده، شناسنامه من


عصرچهارشنبه من


عصرخوشبختی ما


فصل گندیدن من


فصل جون سختی ما



روز پنجشنبه اومد


مثل سقاهک پیر


رو نوکش یه چیکه آب


گفت به من: بگیر، بگیر!


جمعه حرف تازه ای برام نداشت


هرچی بود، پیشتراز اینها گفته بود...

شام اخر

بانوی من بانوی من تو همه دار و ندارم
با من از تنم خودی تر تو تمام کس و کارم
تو نهایتی نهایت مثل معراج سپیده
تو نفس کشیدن من نفسایی که بریده
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه
بانوی من بانوی من تو فصل شکفتن
فصل من در هم شکستن از تو مردن از تو گفتن
روی شاخه دو دستت مرگ برگی در کمینه
این بخاک افتادن من شعر نفرین زمینه
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه
ساعت عزیمت تو میشه انتها نباشه
میتونه زوال شب گو بغض باغ ما نباشه
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه
شام آخر بی تو شاید شب آغاز باشه
میتونه زمین دلیلی واسه پرواز باشه 

سفرنامه

سفری بی آغاز
سفری بی پایان
سفری بی مقصد
سفری بی برگشت
سفری تا کابوس
سفری تا رویا
سفری تا بودا
شبنم تاج محل

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزدیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزدیکترم

هق هق پارسیان
تکه نانی در خاک
بوی گندم در مشت
مشت کودک در خاک
کفش مادر در برف
چرخ یک کالسکه
گوشه ی گندم زار
بند رختی پاره

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزدیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزدیکترم
چمدانی بی شکل

جعبه ی یک دوربین
عکس یک بازیگر
جمعه های بی مشق
تلی از ته سیگار
دشنه ای زنگ زده
چشم گاوی در دیس
سفره ای پوسیده

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزدیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزدیکترم

برج لندن در مه
جان لنون در باران
سوهو در بی حرفی
رود سن در یک قاب
متروی سان ژرمن
قهوه ی سن میشل
پرسه ای در پیگل
کافه ها در لبخند

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزدیکترم
با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزدیکترم

خانه ای در آتش
بوف کوری در نور
گل یاسی در زخم
حرمت لالایی
بوسه در راه آهن
سرخیه لب در شب
برکه ای از فانوس
انفجاری در ماه
.............
کو چه ای خیس از عشق
شعر سبز لورکا
ساعت 5 عصر
مستیه بی وحشت
گریه های ژکوند
خط خوب سهراب
نامه ای آب شده
ونگوگ گوش به دست!

با حریق یادها همسفرم
وقتی دورم به تو نزدیکترم

شهیار قنبری

چه شد شاعر که در باغم گلی دیگر نمیروید
به آهنگ قدمهایم کسی شعری نمیگوید
چه بیهوده,گل آلوده,که باران هم نمیشوید
ببین حتی گل شب بو , شب مارا نمیبوید

هنوز از تو در این میدان,صمیمیتر نمیبینم
از این تنها درخت شب,کسی را سر نمیبینم
هنوز این من,هنوز این تو,قدیمیتر ولی از نو
بجز چشم سیاه تو,شبی دیگر نمیبینم