بیان درد مکن ، جز برای صاحبدرد من اهل دردم و، دانم دوای صاحبدرد ز یادگار خوش خویشتن مگو ایدوست بمحفلی ، که شدی آشنای صاحبدرد کنون که هر کس اسیر هوای نفسانیست کسی چگونه شناسد ، بهای صاحبدرد بکوی دلشدگان رو ، چو حاجتی داری که مستجاب تر آید دوای صاحبدرد مخواه از نی دلسوخته سرود امید ز سینه ، خسته بر آید صدای صاحبدرد مقام درد ببین ، با هنر بخوانندش کسی که خوب در آرد ، ادای صاحبدرد هزار تجربه کردیم ، غیر درد نبود بدرد خانه گیتی ، شفای صاحبدرد طلای رنگ مرا بین و اعتبار مرا که با خبر شوی از کیمیای صاحبدرد از آن امید بدرمان درد ها دارم که چرخ پر بود از وای وای صاحبدرد