شمع شعر مهتاب شراب

آهنگ های قدیمی، عکس و اشعار عاشقانه

شمع شعر مهتاب شراب

آهنگ های قدیمی، عکس و اشعار عاشقانه

عکس

                girl

خواب نوشین

خواب خوشی وقت سحر دیدم و یادم نرود
روی تو با دیدهء تر دیدم و یادم نرود
پرده از رازت کشیدم، سوی خود بازت کشیدم
آنقدر نازت کشیدم تا نشستی
روی دامانت فتادم، عقدهء دل را گشادم
ناگهان آمد به یادم رنج هستی
ای خوش آن دم، آن غرور خواب نوشین
وان نشاط وان سرور وصل دوشین
با تو میگفتم غم و درد جدایی
همچنان می با نوای بی نوایی
وای از این دیر آشنایی
روی دامانت چو اشک افتاده بودم
ناله های عاشقی سر داده بودم
که ای جفاجو کن وفایی
دامن از دستم کشیدی، همچو بخت از من رمیدی
من ز خواب ناز خود، ز آواز خود ناگه پریدم
غیر اشک و بستری از دیده تر دیگر ندیدم
او سر یاری ندارد، قصه کوته،
رنج عاشق خواب و بیداری ندارد

شعر درد

من اگردیوانه ام
با زندگی بیگانه ام
مستم اگر یا گیج و سرگردان و مدهوشم
اگر بی صاحب و بی چیز و ناراحت
خراب اندر خراب و خانه بر دوشم
اگر فریاد منطق هیچ تأثیری ندارد
در دل تاریک و گنگ و لال و صاحب مرده ی گوشم
به مرگ مادرم : مردم
شما ای مردم عادی
که من احساس انسانی خودرا
بر سرشک ساده ی رنج فلکت بارتان
بی شبهه مدیونم
میان موج وحشتنکی از بیداد این دنیا
در اعماق دل آغشته با خونم
هزار درد دارم
درد دارم

سنگ قبر

الا ، ای رهگذر ! منگر ! چنین بیگانه بر گورم چه می خواهی ؟ 

 چه می جویی ، در این کاشانه ی عورم ؟ 

 چه سان گویم ؟ چه سان گریم؟ حدیث قلب رنجورم ؟ 

 از این خوابیدن در زیر سنگ و خاک و خون خوردن نمی دانی  

! چه می دانی ، که آخر چیست منظورم 

 تن من لاشه ی فقر است و من زندانی زورم  

کجا می خواستم مردن !؟ حقیقت کرد مجبورم 

 چه شبها تا سحر عریان ، بسوز فقر لرزیدم  

چه ساعتها که سرگردان ، به ساز مرگ رقصیدم  

از این دوران آفت زا ، چه آفتها که من دیدم 

 سکوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان 

 هر آن باری که من از شاخسار زندگی چیدم 

 فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاک ، پوسیدم 

 ز بسکه با لب مخنت ،‌زمین فقر بوسیدم 

 کنون کز خاک فم پر گشته این صد پاره دامانم 

 چه می پرسی که چون مردم ؟ چه سان پاشیده شد جانم ؟ 

 چرا بیهوده این افسانه های کهنه بر خوانم ؟ 

 ببین پایان کارم را و بستان دادم از دهرم  

که خون دیده ، آبم کرد و خاک مرده ها ، نانم 

 همان دهری که بایستی بسندان کوفت دندانم  

به جرم اینکه انسان بودم و می گفتم : انسانم 

 ستم خونم بنوشید و بکوبیدم به بد مستی  

وجودم حرف بیجایی شد اندر مکتب هستی 

 شکست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستی 

 کنون ... ای رهگذر ! در قلب این سرمای سر گردان  

به جای گریه : بر قبرم ، بکش با خون دل دستی  

که تنها قسمتش زنجیر بود ، از عالم هستی 

 نه غمخواری ، نه دلداری ، نه کس بودم در این دنی 

ا در عمق سینه ی زحمت ، نفس بودم در این دنیا 

 همه بازیچه ی پول و هوس بودم در این دنیا 

 پر و پا بسته مرغی در قفس بودم در این دنیا  

به شب های سکوت کاروان تیره بختیها  

سرا پا نغمه ی عصیان ، جرس بودم در این دنیا 

 به فرمان حقیقت رفتم اندر قبر ، با شادی 

 که تا بیرون کشم از قعر ظلمت نعش آزادی

شیرین و فرهاد

شیرین من تلخی نکن با عاشق

تموم میشن گم میشن این دقایق

دنیای ما مال منو تو این نیست

رو کوه دیگه فرهاد کوهکنی نیست

یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم

یاری کی بودیمو عشق کی بودیمو چی هستیم

شیرین شیرینم واسه تو شدم یه فرهاد

شیرین شیرینم نده زندگیمو بر باد

من نمیگم فرهاد کوهکنم من

تیشه به کوهها که نمیزنم من

فرهاد عاشقم قلم تیشمه

از تو نوشتن همه اندیشمه

یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم

یاری کی بودیمو عشق کی بودیمو چی هستیم

شیرین شیرینم واسه تو شدم یه فرهاد

شیرین شیرینم نده زندگیمو بر باد

من نمیگم فرهاد کوهکنم من

تیشه به کوهها که نمیزنم من

عاشق تو بی تو به کوه نمیره

وقتی نباشی تو خودش میمیره

یه روزی میاد که نمیدونیم کی هستیم

یاری کی بودیمو عشق کی بودیمو چی هستیم

شیرین شیرینم واسه تو شدم یه فرهاد

شیرین شیرینم نده زندگیمو بر باد


MISS YOU

                   MISS YOU

تصویر رویا

شب از مهتاب سر میره تمام ماه تو ابه

شبیه عکس یک رویاست تو خوابیدی جهان خوابه

زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاد

تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده

تو خواب انگار طرحی گل مهتاب لبخندی 

 شب از جای شروع میشه که تو چشماتو میبندی

تورا اغوش میگیرم

تنم سریز رویا شه

جهان قد یه لالایه توی اغوش من جاشه

تورا اغوش میگیرم

هوا تاریک تر میشه

خدا از دست های تو به من نزدیکتر میشه

زمین دور تو میگرده زمان دست تو افتاد

تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده

تمامه خونه پر میشه از این تصویر رویایی

تماشا کن تماشا کن چه بی رحمانه زیبایی