شمع شعر مهتاب شراب

آهنگ های قدیمی، عکس و اشعار عاشقانه

شمع شعر مهتاب شراب

آهنگ های قدیمی، عکس و اشعار عاشقانه

خواب نوشین

خواب خوشی وقت سحر دیدم و یادم نرود
روی تو با دیدهء تر دیدم و یادم نرود
پرده از رازت کشیدم، سوی خود بازت کشیدم
آنقدر نازت کشیدم تا نشستی
روی دامانت فتادم، عقدهء دل را گشادم
ناگهان آمد به یادم رنج هستی
ای خوش آن دم، آن غرور خواب نوشین
وان نشاط وان سرور وصل دوشین
با تو میگفتم غم و درد جدایی
همچنان می با نوای بی نوایی
وای از این دیر آشنایی
روی دامانت چو اشک افتاده بودم
ناله های عاشقی سر داده بودم
که ای جفاجو کن وفایی
دامن از دستم کشیدی، همچو بخت از من رمیدی
من ز خواب ناز خود، ز آواز خود ناگه پریدم
غیر اشک و بستری از دیده تر دیگر ندیدم
او سر یاری ندارد، قصه کوته،
رنج عاشق خواب و بیداری ندارد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد