ای پرنده مهاجر
سفرت سلامت اما
به کجامیری عزیزم قفسه تموم دنیا
روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه تا همیشه سوت و کوری
میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت
تا بخوای بر گردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیم
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت
تا بخوای بر گردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیم
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
سکوتم از رضایت نیست
دلم اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره
خودش گیر گرفتار
همون بهتر که ساکت باشه این دل
جدا از این ضوابط باشه این دل
از این بد تر نشه رسوایی ما
که تنها تر نشه تنهایی ما
که کاره ما گذشته از شکایت
هنوز هم بایبندیم در رفاقت
میریزه تو خودش دل غصه هاشو
آخه هیچ کس نمیخواد قصه ها شو
کسی جرمی نکرده گر بما این روز ها عشقی نمیورزه
بها یی داشت این دل بیشتر ها که در این روزا نمی ارزه
سکوتم از رضایت نیست
دلم اهل شکایت نیست
هزار شاکی خودش داره
خودش گیره گرفتاره
من تو را می بینم استخوانی بر پوست
به گدایی رفتی بر در دشمن و دوست
من تو را می بینم تشنه تر از دیروز
آن که نان می دهدت نان تو در کف اوست
خاک تو سفره ی تو سفره ی تو از کیست
سفره ی دنیا پر سفره ی تو خالیست
همه جا منتظرند همه کس می پرسند
ناجی شرق کجاست؟آن که جنس خود ماست
ناجی شرق تویی ناجی شرق منم
من که با دیدن توهمه جا می شکنم
من که با دیدن توهمه جا می شکنم
از چه رو خاک زمین شده تقسیم چنین
یک جهان صدها دست مرزها مرز شکست
من جهان سوم تو جهانی دیگر
سهم تو هرچه که هست سهم من خون جگر
سهم از ما بهتران ثروت و امن و امان
سهم پا برهنه ها فقر و زندان و بلا
در میان سه جهان مرز و دیوار از اوست
دشمن بازی ساز رفته در قالب دوست
تو از متن کدوم رویا رسیدی که تا اسمت رو گفتی شب جوون شد
که از رنگ صدات دریا شکفت و نگاه من پر از رنگین کمون شد
تو از خاموشی دلگیر رویا صدام کردی صدام کردی دوباره
صدا کردی منو از بغض مهتاب از اندوه گل و اشک ستاره
صدام کردی صدام کردی نگو نه اگر چه خسته و خاموش بودی
تو بودی و صدای تو صدام زد اگر چه دور و ظلمت پوش بودی
تو چیزی گفتی و شب جای من شد من از نور و غزل زیبا شدم باز
تو گیج و ویج از خود گم شدن ها من از من مردم و پیدا شدم باز
از این تک بستر تنهایی عشق از این دنج سقوط آخر من
صدام کردی که برگردم به پرواز به اوج حس سبز با تو بودن
صدام کردی که روی خاموشی من یه دامن یاس نورانی بپاشی
برهنه از هراس و تازه از عشق توی آغوش جان من رها شی