من نگویم ، که بدرد دل من گوش کنید
بهتر آنست که این قصه فراموش کنید

عاشقانرا بگذارید بنالند همه
مصلحت نیست ، که این زمزمه خاموش کنید

خون دل بود نصیبم ، بسر تربت من
لاله افشان بطرب آمده می نوش کنید

بعد من سوگ مگیرید ، نیرزد به خدا
بهر هر زرد رخی ، خویش سیه پوش کنید

غیر غم دارو ندارم بجهان چیست مگر؟
رشک کمتر بمن ، هستی بر دوش کنید

خط بطلان بسر نامه هستی بکشید
پاره این لوح سبک پایه مخدوش کنید

سخن سوختگان طرح جنون می ریزد
عاقلان ، گفته عشاق فراموش کنید